عـکس,خبر,گزارش و آثاری از اعضای انجمن ادبی حافظ شهرستان گنبد کاووس

آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 105

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 69

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 7
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 1337
بازدید سال : 1706
بازدید کلی : 16732

                     تبادل لینک هوشمند
  برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی حافظ و                                  آدرس
 http://gonbadhafez.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته .                           در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






Alternative content


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 مــــانده ام در صدف حوصلــه تــــــا برگــــردد

آنکه از مـــــاست سر انجام به مــــــا برگردد

لحظه ای رفت کـــه پر بود از اندیـشه ی بکـر
کــــاش می شد جهت عقربه هــــــا بر گردد

مهر من بود که از کـــــوی دلت بر می گشت 
آنچنـــان کــــز سفــر سنگ صدا بـــر گــــردد

شیوه ی گردش ایّام همین است که هست
غیـر از این نیست مگــر رای خـدا بــر گـــردد

نشئه ی عشق جنون زاست نصیحت گـویان.
آنکـه بــــا عشق در آمیخت کجــــا برگـــردد؟

عشق دریــای عمیقی است، بگویید بـه دل
یـــــا شود غرق در این بحر و یـــــــا برگـردد

 (خلیل جوادی)
تعداد بازدید از این مطلب: 231
موضوعات مرتبط: خلیل جوادی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

مست اگر با دست خالي راهي ميخانه است


 

احتمالاً در سرش يک فکر بي باکانه است 


 

عقل دارم!- بيشتر از آنچه لازم داشتم-


 

هر که از ديوانگي دل مي کند ديوانه است!


 

پيش چشم آشنايان هرچه ميخواهي بگو


 

سختي تحقير پيش مردم بيگانه است! 


 

راه خود را کج کن و قدري از آنسوتر برو!


 

هرکجا ديدي سري آرام روي شانه است!


 

من نميدانم چه سرّي دارد اينکه در دلم


 

هرکه مهمان مي شود در حکم صاحبخانه است!


 

اينکه در آغوش من بودي دليلي ساده داشت:


 

گنج معمولاً ميان خانه اي ويرانه است!

 


اصغر عظيمي مهر

تعداد بازدید از این مطلب: 243
موضوعات مرتبط: اصغر عظیمی مهر , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 دار و ندارم را خـــزان از من بريدست 

 برگرد ، تنهايي امان از من بريدست

روزي مجالي داشتم گاهــــي بگريم

 امروز آن را هم جهان از من بريدست

اکنون به دنبالِ رفيقي نيمه راهــم 

  آغاز راه آن مهربان از من بريدست

 توفاني آمد آشيانم را به هم ريخت

 آرامشـم را آشيـان از من بريدست

 گيرم عقابـــم ، اي پرستوهاي وحشي

 آسوده باشيد ، آسمان از من بريدست

 توفان ! رها کن برگ هاي مرده ام را

 ديريست مهـر باغبان از من بريدست

 با سنگ روزي مي گرفت از من سراغــــي

آن سنگ دل هم بي گمان از من بريدست

 

ابوالفضل صمدي

تعداد بازدید از این مطلب: 205
موضوعات مرتبط: ابوالفضل صمدی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

حال ما با دود والکل، جـا نمي آيد رفيق 

زندگي کردن به عاشق ها نمي آيد رفيق

روحمان آبستن يک قرن تنها بودن است 

طفل حسرت نوش ما دنيا نمي آيد رفيق

دستهايت را خودت "ها"کن اگريخ کرده اند 

از لب معشوقه هامان "ها"نمي آيد رفيق

هضم دلتنگي براي موج آسان نيست،آه

آب دريا بي سبب بالا نمي آيد رفيق 

يا شبيه اين جماعت باش يا تنها بمان 

 هيچ کس سمت دل زيبا نمي آيد رفيق 

 

 التيام دردهاي ما فقط مرگ است وبس 

حال ما با دود و الکل جا نمي آيد رفيق!

 

سجاد صفري اعظم

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 341
موضوعات مرتبط: سجاد صفری اعظم , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

بايد کــــه ز داغم خبــري داشته باشد

هر مرد که با خود جگري داشته باشد

حالم چو دليري ست که از بخت بد خويش

در لشکــر دشمن  پسري داشتـــه باشد !

حالم چو درختي است که يک شاخه نا اهل

بازيچــــه ي  دست  تبــــري  داشتـه  باشد

سخت است پيمبر شده باشي و ببيني

فرزند تــــو ديــــن دگـــري داشته باشد !

آويخــــته از گــــردن من شـــاه کليدي

اين کاخ کهن بي که دري داشته باشد

سر درگمـــي ام داد  گـــره در گـــره اندوه

خوشبخت کلافي که سري داشته باشد !

 

 

حسين جنتي

 


 


تعداد بازدید از این مطلب: 254
موضوعات مرتبط: حسین جنتی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 
دوباره مي رسد از راه، نغمه خوان، اتوبوس

 
پر است از هيجانِ مسافران، اتوبوس

 
 
تمام پنجره هايش ستاره دارد و ماه
 

 
شبانه آمده انگار از آسمان، اتوبوس!

 
 
براي ديدن رؤياي جاده ها دارد؛

 
دو تا چراغ، دو تا چشم مهربان، اتوبوس

 
 
تمام مردم اين شهر نيز مي گويند؛

 
هميشه داشته لبخند بر دهان، اتوبوس

 
 
غروب، پلک به هم مي گذارد و آرام؛

 
به خواب مي رود از ديدنِ جهان، اتوبوس

 
 
و از تصور يک خواب، اشک مي ريزد

 
و سرفه مي کند و مي خورد تکان، اتوبوس

 
 
که پير مي شوم و جَرثقيل مي خُورَدَم

 
و لاشه اي لب جاده ست، بعد از آن، اتوبوس...

 
 
سپيده چشم که وا مي کند، هوا سرد است؛

 
و مي شود پيِ پروانه ها روان، اتوبوس

 
 
چراغ هاي خطر را نديد، يک لحظه؛

 
و پرت شد تهِ يک درّه ناگهان اتوبوس

 
 
و زير يک پل متروک، با تني خزه پوش

 

شده ست لانه براي پرندگان، اتوبوس...


محمد سعيد ميرزايي
تعداد بازدید از این مطلب: 245
موضوعات مرتبط: محمد سعید میرزایی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

زير بـاران بنشينيم که بـاران خوب است

گم شدن با تـــو در انبــوه خيـابـان خــوب است...

با تو بي تابي و بي خوابي و دل مشغولي

با تو حال خوش و احوال پريشـــان خــوب است...

رو به رويم بنشين و غـــزلـي تازه بخوان

اندکي بـوســه پس از شـعـرِ فـراوان خوب است!

مــويِ خود وا کن و بگذار به رويت برسم

گاه گاهي گذر از کـــفـر به ايـمـــان خــوب است!

شـبِ خوبي است بگو حال زيـارت داري؟

مستي جاده ي گيلان به خراسـان خـــوب است!

نم نم نيمه شـب و نغمه ي عبدالباسط

زندگي با تــو... کنار تــو... به قــرآن خــوب است!

ناصر حامدي

تعداد بازدید از این مطلب: 236
موضوعات مرتبط: ناصر حامدی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

گونه هایت دو راه ِ بی برگشت چشم هایت دو برکه ی دورند  

وسط چشم هایت انگاری مردمک ها دو حبّه انگورند

طرح موهای قهوه ای رنگت کشف یک فرشباف تبریزی ست

 نقش برجسته های گیسویت چند سوغاتی از نشابورند

چشمی و دیدنت نمی آید لب و خندیدنت نمی آید

 شاخه ام، چیدنت نمی آید...لحظه هایت چقدر مغرورند

 دائم الخمرهای بیچاره به شکرخنده هات معتادند

بت پرستان ِ بخت برگشته به پرستیدن تو مجبورند

قصدم از ماه، روی ماهت نیست شب که خطّ لب سیاهت نیست

  شعرهایم بدون تقصیرند حرف هایم بدون منظورند

 به هوا پرت کن قبایت را  باز کن بال ِ دکمه هایت را

 سیب های سفید ِ لبنانی  در سبدهای میوه محصورند 

 زیر باران که راه می افتی شاعران شعر ِ تر می انگیزند

   عده ای بی تو سخت منزوی و عده ای قیصر امین پورند

 

صالح دروند

تعداد بازدید از این مطلب: 241
موضوعات مرتبط: صالح دروند , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

 

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا

 


غرض رنجیدن ما بود - از دنیا - که حاصل شد


مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا



برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ


به خون خویش می‌غلتند خلقی بی‌گناه اینجا



نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم 


بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا



اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست


نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا



تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست


هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا



فاضل نظری
ضد

 

تعداد بازدید از این مطلب: 288
موضوعات مرتبط: فاضل نظری , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

درگیــر جنگ تن بـه تن‌ ام با تنـی کـــه نیست

 دارم شکست می‌خورم از دشمنی که نیست

با سینه‌ای که محض دریدن سپر شدست

دل می‌دهم به خنجـر اهریمنی که نیست

جا مانده نیمــی از بدنم  لا به‌ لای مَرد

بر سینه‌های بی‌ضربان زنی که نیست

طعم بلوغ بــوی تــو را می‌چشم هنــوز

از شهد و شبنم گل پیراهنی که نیست

من شکـل سوّم تب تنهایــی‌ام ، تو ام

تصویر کن خطوط مرا خواندنی که نیست

نقاش من مسیــح مشوّش بِکِش مرا

روحی نزول کرده درون تنی که نیست

امید رسولی

تعداد بازدید از این مطلب: 456
موضوعات مرتبط: امید رسولی , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری

 سر خود آینــه را غـــرق تماشــا ببری

مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم

گـــور بابای دلـی را کــــه بـــه اغــــوا ببری

چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم؟

به چـه حقی مثلن شهرت لیلا ببری؟

به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند

چـــه کسـی گفتـه مرا تا شب یلدا ببری؟

بخورد توی سرم پیک سلامت بادت

آه از دست شرابی که تو بالا ببری

زهر مار و عسل ، از روی لبم لب بردار

بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری

کبک کوهــی خرامان ! سر جایت بتمرگ

هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری

آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب

بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری

لعنتـی ! عمـــر مگر از سر راه آوردم

که همه وعده ی امروز به فردا ببری

این غزل مال تو ، وردار و از اینجا گم شو

به  درک  با  خودت  آن  را  نبری یا ببری

شهراد میدری

تعداد بازدید از این مطلب: 333
موضوعات مرتبط: شهراد میدری , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

گفته بودند می آیی،  به نظــر حق دارد

خود به خود باز شود گر لبِ در حق دارد

بس که طعم خبر آمدنت دل چسب است

لب  اگـــر باز نگـــردد بــه خبـــر حق دارد

هر که دیده ست تو را سربه بیابان زده است

اگـــر از تـــو نشده سیــر سفـــر حق دارد

یک  نفـــر فاتـــح  دعـــوا ست  یقینـــا  اما

عشق جنگی ست که درآن دو نفر حق دارد

گاه با دست خودش دوست شود دشمن دوست

چوب، بر گردن  باریک  تبــــر حق دارد

تو همان قدر به تغییر جهان حق داری

کـــه بــــه تربیت فـرزند پدر حـق دارد

مهدی رحیمی

تعداد بازدید از این مطلب: 280
موضوعات مرتبط: مهدی رحیمی , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

یک نفـــر دور کند ایـــن خودیِ جانی را

 این دل ـ این قاتلِ بالفطره‌ی پنهانی ـ را

امشب این سوخته، دلباخته‌ی او شده است

او‌ کـــه با رقــصِ  خود آتش‌ زده  مهمانــی را

کاش این سایه‌ی افسرده‌ی تنها ببرد،

دلِ آن دختـــر ِ افسونگر افغــانـــی را

که بگوید: بنشین، حرف بزن، شور بپاش

سخت کوتاه کن این جمعه‌ی طولانی را

همه منهـــای تــو تلخ‌اند، به اندازه‌ی چای

بده آن خنده‌ی چون قند ـ که می‌دانی ـ را

سر بگردان و به این سمت بچرخان ابرو

این‌ طرف پرت کن آن چاقــوی زنجانی را

تو بیـــا با دو سه خلخالِ عراقی در پا

تو به پایان برسان سبکِ خراسانی را

شمسِ من باش و به اشعارم از این لحظه بتاب

کـــه  بگیــــرم  لقب ِ  مولــــوی ِ  ثانـــی  را

چه غریب است و عجیب است که با هم داری،

چهـــره‌ی مشهدی و لهجــــه‌ی تهرانــــی را!

تو بخوان شعر! بخوان شعر! دوچندان بکند،

خواندنت لذّتِ شب‌های غــزل‌خوانــــی را

صالح دروند

تعداد بازدید از این مطلب: 308
موضوعات مرتبط: صالح دروند , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

غزل می‌ریزد از چشمان آهویی که من دارم

 به چیــن گیسویش مُشکِ غزالان ِ خُتن دارم

چنان بی‌تابی‌ام را در تب و تاب است هر شب تب

کــه بالاپوشــی از آتش  بــه  جای پیـــرهن دارم

بهــای بوســه‌اش را نقدِ جــان می‌آورم بـر لب

در آن شب‌ها که تنها جان شیرین را به تن دارم

به قـــول "منزوی" زن‌ها شکـــوه و روح می‌بخشند

تو را چون خون به رگ‌هایم و چون جان در بدن دارم

تو بی‌شک مهربان‌تر هستی و بسیار زیباتر

از آن تعریف زیبایـــی که از مفهوم زن دارم

غـــزل‌ هایم بلاگـــردان ایــــن یک بیتِ  "حافظ" باد

که هر چه هست از آن شیرازی شیرین‌سخن دارم

"مرا در خانه سروی هست کاندر سایه‌ی قدش

فراغ از سرو بُستانــی و شمشاد چمــن دارم"

بهمن صباغ زاده

تعداد بازدید از این مطلب: 416
موضوعات مرتبط: بهمن صباغ زاده , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است

 هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است

بیستون بود دلم... عشق چه آورده سرش

که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟

مــو پریشان به شکار آمــــد و بعد از آن روز

مــن پریشانم و او گیره به گیسو زده است

دامنش دامنـــه های سبلان است ...چقدر

طعم شیرین لبــش طعنه به کندو زده است

مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش

از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است

ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان

تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است

تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!"

عبدالمهدی نوری

 

لعنتـــی بـاز فقط حرف دو پهلو زده است!

تعداد بازدید از این مطلب: 339
موضوعات مرتبط: عبالمهدی نوری , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

غزلــی  ساختم  از  وزن  النگــوهايت

 به پريشان شدن قسمتی از موهايت

غزلی ساختم از شيوه شهرآشوبيت

برگرفتـــه  شده  از  قصــه  ابروهايت

حس خوب غزلم را به چه تشبيه كنم؟

جز بــه احساس بغــل كردن بازوهايت

آنقــدر واژه بـرای غـــزلم داد بـه من

كوچه باغی كه مرا برد به گردوهايت

بی تو آرامش اين شعر به هم مي ريزد

ای بــه قــربان سكــــوت سر زانوهايت

موج دريای تنت وقت سرآسيمه شدن

دلبـــری می كند از جمله جاشوهايت

كودكی هستم و در حسرت چشم عسليت

می رود  دست  لبـــم  تا  لب  كنـــدوهايت

اينكه آبادی ما آب و  هوايش عاليست

ماجراييست كه افتاده به شب بوهايت

سينه ات دشت پر احساس و چراگاه قرق

اينقـدر  ظلم  نكن در حــق  آهـــوهايت

ابوالقاسم خورشیدی

تعداد بازدید از این مطلب: 330
موضوعات مرتبط: ابوالقاسم خورشیدی , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

باز تابستانه ی آن تن کبابــم کرده است

 تشنه ام، شهریور لبهات آبم کرده است

من همان انگـــور بد مستم کـــه بوی موی تو

در مشام این شب وحشی شرابم کرده است

من همـــان مستم کـــه جای سیب  آتش گاز زد

عاصی ام آن گونه که شیطان جوابم کرده است

شاعری بودم که شعر بی وضو هرگز نگفت

لذت ِ لامذهب ِ  تـــو  لاکتابم  کرده  است

شهرزاد قصــه ی من قصه گـــوی بهتری است

لای لای این شب خوشبخت خوابم کرده است

آه  از  ناز  عرق  بر  گونــه  های  آتشین

گفت: گل بودم ، هوای تو گلابم کرده است

گفت: گل بودم ، فروپوشیده در گلبرگ هام

این زمستان زاده اما بی حجابم کرده است

خسته از این خاک شور و آب تلخ و باد سرخ

گشته بین چار عنصـــر انتخابـــم کرده است

گفتم: آدم برفی ام با چشم هایی از زغال

آتش آغــوش تـــو آدم حسابم کرده است

برف روی موی من مانده است گیرم سال هاست

دست  بازیگوش  تابستــان خرابــــم کرده است

آرش شفاعی

تعداد بازدید از این مطلب: 341
موضوعات مرتبط: آرش شفاعی , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

نقش یک مردِ مرده در فالت                      توی فنجان ِ مانده بر میزم

 خط بکش دور مرد دیگر را                         قهوه ات را دوباره میریزم

زندگی از دروغ تا سوگند                          خسته از زیرو روی رودررو

 زیر صورت هزارها صورت                         خسته از چهره های تو درتو

 چشم بستی به تخت طاووسم                در اتاقی که شاه من بودم

 مرد تاوان اشتباه ات باش                         آخرین اشتباه من بودم

*
چشم وا کردم از تو بنویسم                      لای در باز و باد می آمد

از مسیری که رفته بودی داشت                 موجی از انجماد می آمد

مفت هم  بوسه ام نمی ارزد                   وای از این عشق های دوزاری

هی فرار از تو سوی خود رفتن                   آخ از این مردهای اجباری

 مثل ماهی معلق از قلاب                        زیر پای الاغها مردن

بر چلیپای تختها مصلوب                          با خودت در اتاق ها مردن

زندگی از دروغ تا سوگند                          خسته از زیر و روی رودررو

 زیر صورت هزارها صورت                        خسته از چهره های تو درتو

بی گناه از شکنجه ها زخمی                 پشت هم اتهام ها خوردن

هق هق از درد و الکن از گفتن                انتهای کلام را خوردن

غرق در موجهای پیش آمد                     گوشه ی گوشهای دور از من

 پشت سکان خدا نشست اما                باز هم ناخدا پرستیدن!!

دل به دریای هرچه بادا باد                      قایقم را به بادها دادم

ناگزیر از گریز از ماندن                            توی شیب مسیر افتادن

 بادبان پاره… عرشه بی سکان                قایقم رفت و قبل ساحل مرد

 پیکرش داشت قبل جان کندن                روی گِل ها تلو تلو میخورد

دستم از هرچه هست کوتاه است           از جهان قایقی به گِل دارم

بشنو ای شاه گوش ماهی ها                دل اگر نیست.. درد و دل دارم

چشم وا کردم از تو بنویسم                   لای در باز و باد می آمد

از مسیری که رفته بودی داشت              موجی از انجماد می آمد

با زبان با نگاه با رفتن                            زخم جز زخم های کاری نیست

پای اگر بود پای رفتن بود                       دست اگر هست دست یاری نیست

از کمرگاه چله ها رفتند                         از پی تیرها نباید گشت

چشم بردار علیرضا بس کن!                   از کمان رفته بر نخواهد گشت

آسمان، هیچ سربلندی بود                    از صعودی که نیست افتادم

لااقل با تو بال وا کردم                          زندگی را اگر هدر دادم

استخوان وفا به دندانم                         زوزه از سوز مثل سگ مردن

 زندگی چوب لای چرخم کرد                  پشت پا پشت استخوان خوردن

لاشه ی باد کرده ای بودم                     آمد از روبرو ولی نشناخت

صورتی را که دوستش میداشت              چهره چرخاند و .. تف زمین انداخت

 این منم مرد تا همین دیروز                    مرد پابند آرزوهایت

مرد یک عمر کودکی کردن                     لابه لای بلندِ موهایت

خاطرت هست روزگارم را                      جایگاه مقدسی بودم

وزن یک عشق روی دوشم بود              من برای خودم کسی بودم

 من برای خودم کسی هستم                دور و بر خورده عشق هم کم نیست…

آن که دل از تو برد هر کس است             بند انگشت کوچکم هم نیست

 می شد از ورد های کولی ها                با دعا و قسم طلسمت کرد

 می شد آن سیب سرخ جادو را            از تو پنهان و با تو قسمت کرد

می شد ازخود بگیرمت،  اما                 زور بازو به دست هایم نیست

 می شد از رفتنت گذشت اما               اما جان در اندازهای پایم نیست

زندگی سرد بود اما خوب                     خانه و سقف و سایه ای هم بود

گه گداری نوشته ای چیزی                 از قلم دست مایه ای هم بود

زندگی سرد بود، اما                          عشق می توانست کارگر باشد

میتوان قطب را جهنم کرد                     پای دل درمیان اگر باشد

خواب دیدم که شعر و شاعر را              هردو را در عذاب میخواهی

از تعابیر خواب ها پیداست                    خانه ام را خراب میخواهی

خانه ام را خراب میخواهی!!!؟               دست در دست دیگری برگرد

دست در دست دیگری برگرد                خانه ام را خراب خواهی کرد

 دیگر ای داغ دل چه میخواهی             از چنین مرد زیر آواری

رد شو ازاین درخت افتاده                    میتوانی که دست برداری

 لحن آن بوسه های ناکرده است           بیت ها رو جدا جدا کرده است

گفته بودی همیشه خواهی ماند           سنگ بارید شیشه خواهی ماند

گفته بودی ترَِک نخواهی خورد              دین و دل از کسی نخواهی برد

گفته بودی عروس فردایی                   با جهانم کنار می آیی

گفته بودی دچار باید بود                     مرد این روزگار باید بود

 گفته بودی بهار در راه است               ماه باران سوار در راه است

 گفته بودی ولی نشد انگار                  دست از این کودکانه ها بردار

 گفته بودم نفاق می افتد                   اتفاق، اتفاق می افتد

 گفته بودم شکست خواهم خورد         از تو هم ضربه شست خواهم خورد

گفته بودم در اوج ویرانی                     از من و خانه رو بگردانی

 هرچه بودو نبود خواهد مرد                 مرد این قصه زود خواهد مرد

ماجرا زخم و داستانها درد…!!               نازنین پیچ قصه را برگرد

نازنین قصه ها خطر دارند                    نقشها نقشه زیر سر دارند

نازنین راه و چاه را گفتم                      آخر اشتباه  را گفتم

گفتم اما.. عقب عقب رفتی…!!             شب شنیدی و نیمه شب رفتی

 دیدی آخر نفاق هم افتاد                    اتفاق از اتاق هم افتاد

از اتاقی که باز تنها ماند                      پر کشیدی و لای در وا ماند

چشم وا کردم از تو بنویسم                  لای در باز و باد می آمد

از مسیری که رفته بودی داشت            موجی از انجماد می آمد

با دعا های پشت در پشتم                  باید این درد مختصر میشد

حرف ها را به کوه میگفتم                    قلبش از موم نرم تر میشد

بین این ماه های هرجایی                    ماه من در محاق می افتد

قصه  در خانه پیش می آید                 اتفاق در اتاق می افتد

در اتاقی که پیش از اینها                    در سرت فکر و ذکر رفتن داشت

 در اتاقی که روی کاشی هاش             پشت پاهات آرزو می کاشت

 لای دیوارها چروکیدم                         در نمایی که تنگتر میشد

 هرچه این دوربین جلو میرفت               مرگ من هم  قشنگ تر  میشد

خارج از قسمتی که من باشم               در اتاقی که ضرب در مردُم

نان از این سفره دور خواهد شد             ده طرف داس و یک طرف گندم

نقش یک مردِ مرده در فالت                  توی فنجان مانده در میزم

خط بکش دور مرد دیگر را                     قهوه ات را دوباره میریزم

چشم بستی به تخت طاووسم             در اتاقی که شاه من بودم

مرد تاوان اشتباهت باش                     آخرین اشتباه من بودم

دردسرهای ما تفاوت داشت                 من سرم گرم پای بستن بود

نقشه ها می کشید چشمانت             چشم ها چشم دل شکستن بود

درنگاهت اتاق زندان است                    این طرف سفره های اجباری

آن طرف در بساط خود خوردن                هر طرف حکم دیگر آزاری

غوطه ور در سیاه شب بودم                 صبح  فردای آنچه را دیدم

 در خیالم نرفته بر میگشت                   هم تو را هم مرا نبخشیدم

 جای پاهای خیس ازحمام                    تا اتاقی که رفتنت را رفت

یک قدم مانده بود تا برگرد                    یه قدم مانده تا تنت را… رفت

چشم وا کردم از تو بنویسم                  لای در باز و باد می آمد

از مسیری که رفته بودی داشت             موجی از انجماد می آمد

رفته ای کوله پوشتی ات  هم نیست       رفتی اما اتاق پا برجاست

گیرم از یاد هردومان هم رفت                 خاطرات چراغ پابرجاست

 شاهدان .. حرفهای پنهانند                  آن چراغی که تا سحر میسوخت

گوش خود را به حرف ما می داد           چشم خود را به چشم ما می دوخت

لای در باز و سوز می آمد                    قلبم آتش فشانی از غم بود

عقده ها حس و حال طغیان داشت          کنج پاگرد یک تبر هم بود

 زیر پلکم تگرگ باران بود                        در اتاقم هوا که ابری شد

رو به آینه حرص ها خوردم                     کینه ام سینه ستبری شد

رو به برفی سپید میرفتم                      رد پاهایت رو به خون میرفت

مثل گرگی که بوی آهو را                    عطر موهات تا جنون میرفت

 با نگاهی دقیق میگشتم                     هی به دنبال جای پا بودم

ذهن هر آنچه بود را خواندم                  لای جرز نشانه ها بودم

 تا نگاهی به پشت سر کردم               پشت هر جای پا درختی بود

 این درختان، هویتم بودند                    من .. تبر.. انتخاب سختی بود

 ترسم از مرگ بیشتر می شد             تا تبر روی دوش چرخاندم

 هر درخت که ضربه ای می خورد         زیر آوار درد میماندم

توی هر برگ هم تو هم من بود           ساقه ها ساق پای ما بودن             

آن تبر حکم قتل مارا داشت                این درختان به جای ما بودند

................................

دانلود دکلمه شعر اتاق با صدای علیرضا آذر

 

 

 

علیرضا آذر

 

تعداد بازدید از این مطلب: 324
موضوعات مرتبط: علیرضا آذر , ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

به تو وابسته ام، مانند سربازی به سربندش
تو معروفی به دل بردن، مونالیزا به لبخندش

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد
بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش!

تو تا وقتی مرا سربار می بینی،نمی بینی
درخت میوه را سرشار خواهد کرد پیوندش!

هنر، راه آمدن با مردمان دست و پا گیر است

همیشه کفش، تقدیرش گره خوردست با بندش

چه حالی داشتم با رفتنت؟ سر بسته می گویم
شبیه حال مردی لحظه ی اعدام فرزندش

حسین زحمتکش

تعداد بازدید از این مطلب: 309
موضوعات مرتبط: حسین زحمت کش , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته

احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته
صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟

پلکی زده ام خواب مرا آمده برده
پلکی زده ام نامه رسان آمده رفته

امسال نبرده ست مرا روزه، فقط گاه
بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته

من در به در او به جهان آمده بودم
گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته

ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم
آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته ...

محمد مهدی سیار

تعداد بازدید از این مطلب: 309
موضوعات مرتبط: محمد مهدی سیار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنی ؟
خدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنی ؟

به هر لب دعای تو فرشته بوسه می زند
برای درد بی امان چرا دعا نمی کنی؟

ز پرنیان بسترت شبی جدا نبوده یی
پرند خواب را ز خود چرا جدا نمی کنی؟

به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی؟

سحر ز باغ ناله ها گل مراد می دمد
به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی کنی؟

دل تو مانده در قفس جدا ز آشیان خود
پرنده ی اسیر را چرا رها نمی کنی؟

ز اشک نقره فام خود به کیمیای نیمشب
مس سیاه قلب را چرا طلا نمی کنی؟

به بند کبر و ناز خود از آن اسیر مانده ای
که روزی عجز و بندگی به کبریا نمی کنی؟

مهدی سهیلی

تعداد بازدید از این مطلب: 320
موضوعات مرتبط: مهدی سهیلی , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : محمد حسن زاده
تاریخ :
نظرات

 سیمین بهبهانی

خداحافظ سیمین شعر فارسی 

تعداد بازدید از این مطلب: 388
برچسب‌ها: سیمین بهبهانی ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


وبلاگ انجمن ادبی حافظ ، خانه دوم اعضای انجمن و مهمانخانه دوستان و علاقه مندان به شعر و ادب فارسی است . این وبلاگ با تلاش شورای مرکزی انجمن و جهت اطلاع رسانی فعالیتهای این انجمن کهنه کار و معرفی هنرمندان عضو می باشد . از تمام شما دوستان و علاقه مندان خواهشمندیم جهت گسترش فعالیت این وبلاگ با ما همکاری کرده و با معرفی و لینک این وبلاگ در وبلاگ و سایت خود ما را در این دنیای مجازی یاری نمایید . لازم به ذکر است استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع برای عموم آزاد می باشد . (با تشکر فراوان ) (شورای مرکزی ) . ............................... . زمان برگزاری جلسات هفتگی : دوشنبه ها ساعت 4 تا 6عصر آدرس : استان گلستان،گنبد کاووس،خیابان هنر،پشت دانشگاه پیام نور، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ، انجمن ادبی ..


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود